عدل او بود با قضا همبر


حکم او بود تیز رو چو قدر

بیشه بر گور کرد همچو حرم


تله بر مرغ کرده همچو ارم

کرده از امر او به دستوری


از همه ناپسندها دوری

کرده از عدل او به دل سوزی


گرگ با جان میش خوش پوزی

بر بزرگان چو حکم دین راندی


چرخ بر حکمش آفرین خواندی

زهرهٔ او به روز رستاخیز


بوده چون زهره خرمی انگیز

بوده در زیر نور پیش از نشر


عدل او بابت ترازوی حشر

کرده کم بیش شمسی و قمری


متساوی خلافت عمری

عجم و شام را به پاس و ز داد


چون دل و دست خویشتن بگشاد

بوده جانش معانی انصاف


مایه و پایه اش نبوده گزاف

حبذا عدل او و شوکت او


خرما روزگار دولت او

به صلابت گشاده شام و عجم


بستد از روم حمل زر و درم

سعد وقاص و عمرو معدی را


آن دو آزاده و آن دو هادی را

به عجم هر دو را فرستاده


بدل ظلم دادها داده

در نهاوند چون قوی شد حرب


کفر و اسلام در شده در ضرب

او به فرط کیاست از سر درد


آنچنان خدعه را به جای آورد

حیلت کافران بدید از دور


از فراست بدان دل پر نور

روز آدینه بر سر منبر


گفت یا ساریه ز خصم حذر

الجبل الجبل که لشکر کفر


حیله کرده ست حیله بر در کفر

سعد وقاص لفظ او بشنید


وان کمینگاه کفر جمله بدید

کوه بشکافت و سعد و عمرو آواز


بشنیدند و فاش گشت آن راز

زان کمینگاهشان شدند آگاه


بازگشتند از آن مضیق سپاه

کافران زان سبب شکسته شدند


هم به بد کشته زار و بسته شدند

مختصر کردم این مناقب را


بهر آن روی و رای ثاقب را

به دو حرف از برای یک ایجاز


سه سخن گویم از زبان نیاز

به عمر گشت عمر ملک دراز


به عمر شد در شریعت باز

از عمر یافت دین بها و شرف


اینت دین را شده گزیده خلف

پیش دین بود چون سپر عمر


بود در شرع راهبر عمر

روز محشر دو چشم او روشن


به خدا و رسول و عدل و سنن

صد ترحم زما در این ساعت


بر روانش رسان پر از طاعت

ملک را در امان و در ایمان


بوده فرزند عدل او عثمان

دین بدو بود شاد و با تمکین


وز وفاتش فزود رونق دین

هرچه از لفظ و فضل با عمرست


سنت محض و منت امر است